تخت جمشید و پاسارگاد «پایتخت آیینی» هخامنشیان به شمار می رفتند، در «پاسارگاد» مراسم و تشریفات تاجگذاری شاهان هخامنشی برگزار میشد وتخت جمشید «پارسه» برای پاره ای مراسمات نوروزی و اعیاد بزرگ دیگر به کار می آمد. این دو شهر «زادگاه» و «پرورشگاه» هخامنشیان بود که از اهمیت ویژه ای برخوردار بودند. آرامگاه پادشاهان هخامنشی در این دو شهر قرار داشت. بعد از دوران حکومت کورش کبیر که پاسارگاد پایتخت هخامنشیان بوده ،تخت جمشید بیشتر اهمیت داشته است. نام اصلی تخت جمشید پارسه بوده است. پارسیان ایالت خود را هم به همان نام، پارس می خواندند که یونانیان پرسیس (persis) نوشتهاند و ما امروز آن را فارس می نامیم. پارسه، به عنوان نام شهر در سنگ نوشته خشایارشا بر جرز درگاه های «دروازه ملل» نقل شده است و درالواح های ایلامی کشف شده از خزانه تخت جمشید هم آمده است. مرحوم دکتر شاپور شهبازی نظرخود و دیگر مورخان را چنین بیان می کند: "یونانیان از این شهر، بسیار کم آگاهی داشته اند، به این دلیل که اینجا پایتختی اداری نبوده و طبعاً در جریان تاریخ سیاسی که مورد توجه یونانیان بوده، قرار نمیگرفته است. به علاوه احتمال دارد که به خاطر احترام ملی و آیینی شهر پارسه، خارجیها مجاز نبوده اند به مکان های مذهبی رفت و آمد کنند و درباره آن آگاهی به دست آورند؛ چنانکه تا پایان دوره قاجار، گردشگران اروپایی کمتر میتوانستند به مقابر و امام زاده های ایرانی وارد شوند. "بعضی گمان کرده اند که در برخی از نوشته های یونانی از پارسه به صورت پارسی (persai) و یا شهر پارسیان (persai) نام برده شده است، مثلاً وقتی «کتزیاس» میگوید: داریوش بزرگ برای خود آرامگاهی در کوهی در «پارسی» کند البته مقصودش همین شهر پارسه بوده است، چرا که آرامگاه داریوش در نقش رستم و نزدیک تخت جمشید قرار دارد. نام مشهور این محل، یعنی پرسه پولیس ریشه غربی دارد. در زبان یونانی، پرسه پولیس و یا صورت شاعرانه آن پرسپ تولیس (perseptolis) لقبی است برای «آتنه» ـ الهه خرد ـ صنعت و جنگ، که «ویران کننده شهرها» معنی می دهد. این لقب را «آشیل»، شاعر یونانی سده پنجم (ق.م) در چکامه پارسیان، به حالت همشکل و بازی با الفاظ، در مورد « شهر پارسیان»به کار برده است. این ترجمهی به عمد نادرست، به صورت ساده تر، یعنی پرسه پولیس، در کتب غربی رایج شده و از آنجا به مردم امروزی رسیده است. "خود ایرانیان نام پارسه را چند قرن پس از برافتادنش فراموش کردند چون کتیبههای باستانی را دیگر نمی توانستند بخوانند. در دوره ساسانی این محل را صد ستون می نامیدند که البته مقصود از این نام، تنها «کاخ صد ستون» نبوده است بلکه همه بناهای روی صُفه را بدان اسم میشناخته اند. در دوره های بعد، در خاطره مردم فارس، صد ستون به چهل ستون و چهل منار تبدیل شد. «ژرفا باربارو» از نخستین اروپاییانی که این آثار را دیده است (سال 1474 میلادی) ، آن را چل منار (چهل منار) خوانده است. پس از برافتادن هخامنشیان خط و زبان آنها نیز به تدریج نامفهوم شد و تاریخ آنان از یاد ایرانیان رفت، خاطره شان با یاد پادشاهان افسانه ای پیشدادی و نیمه تاریخی کیانی در هم آمیخت و بنای شکوهمند پارسه را کار جمشید، پادشاه افسانه ای، که ساختمانهای پر شکوه و شگرف را به او نسبت می دادند، دانستند و کم کم این نام افسانه ای ـ تختجمشید ـ را بر آن بنای تاریخی نهادند. کهن ترین منبعی که این محل در آن «قصر جمشید» نامیده شده «عجائب نامه» است که در حدود 590 ه.ق (1384 م) نوشته شده است از میان اروپاییها، «توماس هربرت» انگلیسی که در (1627 م) به ایران سفر کرده، نخستین کسی است که نام تختجمشید را از مردم شنیده و ثبت کرده است. از سوی دیگر، چون مورخان و مفسرانی بوده اند که جمشید پیشدادی را همان سلیمان نبی (ع) می دانسته اند، فارس را که «ملک جمشید» بود، «ملک سلیمان» خوانده اند و به همین مناسبت صفه تختجمشید را ـ که ابن بلخی در فارسنامه به تفصیل توصیف میکند ـ همه جا «سرائی که جمشید بنا کرده» و همچنین «مسجد سلیمان» میخواندند و یا آن را « ملعب سلیمان» دانسته اند و برای آن احترام خاصی قائل بودهاند.
ناظم زارع – کارشناس مرمت آثار هنری